سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باید تنها شد و تنها ماند تا خدارا فهمید

آخرین بار که من از ته دل خندیدم...

آخرین بار که من از ته دل خندیدم!!

علتش پول نبود...

انعکاس جوک هرروز نبود...

علتش چهره ی ژولیده ی یک دلقک!

یا زمین خوردن یک کور نبود...

من به من خندیدم!!!

که چو یک دلقک گیج...

نقش یک خنده ب صورت دارم

ودلم می گرید...



[ یادداشت ثابت - سه شنبه 93/12/20 ] [ 5:28 عصر ] [ زهرا ] نظر
سرعت

چشمش به دختر افتاد،دلش لرزید.روبه تخته کلاس برگشت و فرمول سرعت را نوشت:


فکر کرد دیگر وقتش رسیده:بالاخره تصمیمش را گرفته بود.روبه کلاس برگشت،اما او نبود!


جایش دانشجوی دیگری نشسته بود.قدمی با اعصا بر داشت وعینکش را با انگشت


به چشمش نزدیک کرد...جای همه ی دانشجوهای قبل،کسان دیگری نشسته بودن...دیر شده بود...


 

فرمول سرعت را خوب میدانست،اما مفهومش را هرگز نفهمیده بود



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 93/1/11 ] [ 7:21 عصر ] [ زهرا ] نظر
من همینم

 

من همینم!!


نه چشمان آبی دارم


نه کفش های پاشنه بلند


همیشه کتانی می پوشم


روی چمن غلت میزنم


عشوه ریختن را خوب یادم ندادن


وقتی ازکنارم رد می شوی


بوی ادکلنم مستت نمی کند


لاک ناخن هایم از هزارمتری داد نمیزند


گاهی از فرط غصه بلند داد میزنم


خدایم راباتمام دنیا عوض نمیکنم


و بعضی آدم های اطرافم را با تمام دنیا عوض نمیکنم


پایه پرسه زدن در خیابان ومهمانی نیستم


بلد نیستم تا صبح پای گوشی پچ پچ کنم وبگویم دوستت دارم


وقتی حتی به تعداد حرف های دوستت دارم هم دوستت ندارم


ولی اگر بگویم دوستت دارم


دوست داشتنم حد و مرزی ندارد


من خالصم همینم




[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/12/5 ] [ 3:56 عصر ] [ زهرا ] نظر
آن مرد آمد

 

 

آن مرد در یک ظهر خنک پائیزی رسید خسته بود وشاعر،چند فنجان مه خواست


تامرا مهره ای کند مات شده شطرنج چشمانش ومن درآن سرخی باورنکردنی گمان


کردم با این که او بی اسب است وبی فانوس،همان است که عمری در رویاهایم نقش


اول رابی غلط بازی کرده است.پنجره دروغ گفت یا تقدیر ؟هیچکس نیست برای گفتن  


این پاسخ پر ازاندوه،اما حالا آن شاعر بی دلیل وشاید طبق قانون بد سرنوشت رفت ومن قهر


کرده ام با خورشیدکه اگر آن روز تابیده بود من چهره ی او را شفاف تر می دیدم.



[ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/11/23 ] [ 10:16 عصر ] [ زهرا ] نظر
حذف میکنم آدم ها را

حذف میکنم آدم هارا

آدم های خوش بی ادب وبی مزه را...

به همراه آنهای که زانوی غم بغل کرده اند وخودشان هم نمیدانند از زندگی چه میخواهند

همین طور عصا قورت داده هایی را که پیششان خندیدن جرات زیادی می خواهد

آدم هایی را که بدی افتخارشان است وخوبی را مسخره می دانند وافسانه...

همین طور ادم های که خوبند تا دیگران تا ییدشان کنند وبه این فکر نمیکنند که هیچ خوبی

به تایید دیگران نیاز ندارد...

وادم های را که تنها برای داشتنه نگاهی اندک متفاوت تربه دنیا همه را به دید تحقیر

می نگرند باز هم می گردم...

حذف میکنم تک تک آنهای را که یگ عمر از ته دل دوستشان بودم اما از ته دل با من

نبودند...حذف میکنم آدم ها را... من می مانم و یک خالی بزرگ پاهایم را درازمیکنم

و نفس راحتی میکشم حذف میکنم ادم ها را منی که سالهاس حذف شده ام...

 




[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/11/18 ] [ 3:11 عصر ] [ زهرا ] نظر

:: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه